خاطرات 23 تا 25 مهر 90
23/7/90 امروز بعد از يك هفته دوباره رفتي خونه مامان جون اينا. چون مامان جون و باباجون و خاله و خاله فرح و عمو حميد و فاطمه جون به تركيه رفته بودن. اون روز كلي ذوق كردي و كلي بازي كردي. 24/7/90 وقتي امروز از سر كار به خونه مامان جون رفتم، مامان جون گفت كه تو امروز يه چيز جديد ياد گرفتي. مي دوني چي؟ به مامان جون مي گي: " تو جون مني؟" الهي من قربونه جونت برم عزيزم. 25/7/90 امروز سارا با مامان جون و بابا جون بعد از ظهر رفت پياده روي البته به اسم پياده روي ولي در اصل رفت پارك. مامان جون تعريف مي كرد كه، بعد از اينكه بازي كرد و مي خواستيم بيايم، بهمون گفت مرسي و بوسمون كرد. هر...